آوینآوین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

دختر بهار

کیو کیو بنگ بنگ

دستتو به همه جا میگیری و بلند میشی گاهی هم دستا تو ول میکنی و چند لحظه رو ی پاهات میایستی بعد یه نگاه پیروزمندانه به ما میکنی ومیخندی انقدم محتاطی که یه شب کلی از دستت با بابایی خندیدیم همینجوری که دستتو به میز تلویزیون گرفته بودی بابایی صدات کرد برگشتی و تعادلتو از دست دادی تا ما بخوایم بهت برسیم بایه حرکتآکروباتیک اول آرنجتو گذاشتی و خیلی آروم سرتو آوردی پایین کلی بااین حرکتتحال کردیمخیلی خوبه که خودت حواست به خودت هست گل نازم خیالم راحته از کارای جدیدت باید بگم یه تفنگ برات خریدیم خیلی دوسش داری جلوت میگیرم و میگم دستاااا بالااااا دستا تو بالا میگیری(البته فقط یه دستتو)منتظر میشی کیوکیوبنگ بنگ بگم بعد کلی ذوق میکنی وبرا...
25 فروردين 1391

کیو کیو بنگ بنگ

دستتو به همه جا میگیری و بلند میشی گاهی هم دستا تو ول میکنی و چند لحظه رو ی پاهات میایستی بعد یه نگاه پیروزمندانه به ما میکنی ومیخندی انقدم محتاطی که یه شب کلی از دستت با بابایی خندیدیم همینجوری که دستتو به میز تلویزیون گرفته بودی بابایی صدات کرد برگشتی و تعادلتو از دست دادی تا ما بخوایم بهت برسیم بایه حرکتآکروباتیک اول آرنجتو گذاشتی و خیلی آروم سرتو آوردی پایین کلی بااین حرکتتحال کردیمخیلی خوبه که خودت حواست به خودت هست گل نازم خیالم راحته از کارای جدیدت باید بگم یه تفنگ برات خریدیم خیلی دوسش داری جلوت میگیرم و میگم دستاااا بالااااا دستا تو بالا میگیری(البته فقط یه دستتو)منتظر میشی کیوکیوبنگ بنگ بگم بعد کلی ذوق میکنی وبرا...
25 فروردين 1391

تعطیلات

روز اول عیدورفتیم بیمارستان برای دیدن  پسر دایی کوچولوم که بدنیا اومده بود خیلی بامزه نگاش میکردی انگار فکر میکردی عروسکه دولا شده بودی که بگیریش روز چهارم عید وسایلمونو بستیم و راه افتادیم بریم کرمان اولش من وبابایی نمیخواستیم بریم فکر کردیم شایدمسیر طولانیه اذیت بشی 3 ماهت که بود با ماشین خودمون رفتیم گرگان خیلی خوش گذشت اذیت نشدی توی ماشین همش میخوابیدی ولی باصرار دایی ومامانی وبابایی ما هم راهی شدیم  دخترگلمم مثل همیشه ماه بودی اصلا اذیت نکردی یا میخوابیدی یا بازی میکردی خلاصه خودتو سرگرم میکردی با این که راه طولانی بود اصلا بداخلاقی نکردی اونجام که رفتیم خونه عمو حسین که یه دختر کوچولو داره ...
15 فروردين 1391

تعطیلات

روز اول عیدورفتیم بیمارستان برای دیدن پسر دایی کوچولوم که بدنیا اومده بود خیلی بامزه نگاش میکردی انگار فکر میکردی عروسکه دولا شده بودی که بگیریش روز چهارم عید وسایلمونو بستیم و راه افتادیم بریم کرمان اولش من وبابایی نمیخواستیم بریم فکر کردیم شایدمسیر طولانیهاذیت بشی 3 ماهت که بود با ماشین خودمون رفتیم گرگان خیلی خوش گذشت اذیت نشدی توی ماشین همش میخوابیدی ولی باصرار دایی ومامانی وبابایی ما هم راهی شدیم دخترگلمم مثل همیشهماه بودی اصلا اذیت نکردی یا میخوابیدییا بازی میکردی خلاصه خودتو سرگرم میکردیبا این که راه طولانی بود اصلا بداخلاقی نکردی اونجام که رفتیم خونه عمو حسین که یه دختر کوچولو داره ویه دوست جدید بامزه پیدا کردی وسرت...
15 فروردين 1391

تعطیلات

روز اول عیدورفتیم بیمارستان برای دیدن پسر دایی کوچولوم که بدنیا اومده بود خیلی بامزه نگاش میکردی انگار فکر میکردی عروسکه دولا شده بودی که بگیریش روز چهارم عید وسایلمونو بستیم و راه افتادیم بریم کرمان اولش من وبابایی نمیخواستیم بریم فکر کردیم شایدمسیر طولانیهاذیت بشی 3 ماهت که بود با ماشین خودمون رفتیم گرگان خیلی خوش گذشت اذیت نشدی توی ماشین همش میخوابیدی ولی باصرار دایی ومامانی وبابایی ما هم راهی شدیم دخترگلمم مثل همیشهماه بودی اصلا اذیت نکردی یا میخوابیدییا بازی میکردی خلاصه خودتو سرگرم میکردیبا این که راه طولانی بود اصلا بداخلاقی نکردی اونجام که رفتیم خونه عمو حسین که یه دختر کوچولو داره ویه دوست جدید بامزه پیدا کردی وسرت...
15 فروردين 1391

تعطیلات

روز اول عیدورفتیم بیمارستان برای دیدن پسر دایی کوچولوم که بدنیا اومده بود خیلی بامزه نگاش میکردی انگار فکر میکردی عروسکه دولا شده بودی که بگیریش روز چهارم عید وسایلمونو بستیم و راه افتادیم بریم کرمان اولش من وبابایی نمیخواستیم بریم فکر کردیم شایدمسیر طولانیهاذیت بشی 3 ماهت که بود با ماشین خودمون رفتیم گرگان خیلی خوش گذشت اذیت نشدی توی ماشین همش میخوابیدی ولی باصرار دایی ومامانی وبابایی ما هم راهی شدیم دخترگلمم مثل همیشهماه بودی اصلا اذیت نکردی یا میخوابیدییا بازی میکردی خلاصه خودتو سرگرم میکردیبا این که راه طولانی بود اصلا بداخلاقی نکردی اونجام که رفتیم خونه عمو حسین که یه دختر کوچولو داره ویه دوست جدید بامزه پیدا کردی وسرت...
15 فروردين 1391

تعطیلات

روز اول عیدورفتیم بیمارستان برای دیدن پسر دایی کوچولوم که بدنیا اومده بود خیلی بامزه نگاش میکردی انگار فکر میکردی عروسکه دولا شده بودی که بگیریش روز چهارم عید وسایلمونو بستیم و راه افتادیم بریم کرمان اولش من وبابایی نمیخواستیم بریم فکر کردیم شایدمسیر طولانیهاذیت بشی 3 ماهت که بود با ماشین خودمون رفتیم گرگان خیلی خوش گذشت اذیت نشدی توی ماشین همش میخوابیدی ولی باصرار دایی ومامانی وبابایی ما هم راهی شدیم دخترگلمم مثل همیشهماه بودی اصلا اذیت نکردی یا میخوابیدییا بازی میکردی خلاصه خودتو سرگرم میکردیبا این که راه طولانی بود اصلا بداخلاقی نکردی اونجام که رفتیم خونه عمو حسین که یه دختر کوچولو داره ویه دوست جدید بامزه پیدا کردی وسرت...
15 فروردين 1391

تعطیلات

روز اول عیدورفتیم بیمارستان برای دیدن پسر دایی کوچولوم که بدنیا اومده بود خیلی بامزه نگاش میکردی انگار فکر میکردی عروسکه دولا شده بودی که بگیریش روز چهارم عید وسایلمونو بستیم و راه افتادیم بریم کرمان اولش من وبابایی نمیخواستیم بریم فکر کردیم شایدمسیر طولانیهاذیت بشی 3 ماهت که بود با ماشین خودمون رفتیم گرگان خیلی خوش گذشت اذیت نشدی توی ماشین همش میخوابیدی ولی باصرار دایی ومامانی وبابایی ما هم راهی شدیم دخترگلمم مثل همیشهماه بودی اصلا اذیت نکردی یا میخوابیدییا بازی میکردی خلاصه خودتو سرگرم میکردیبا این که راه طولانی بود اصلا بداخلاقی نکردی اونجام که رفتیم خونه عمو حسین که یه دختر کوچولو داره ویه دوست جدید بامزه پیدا کردی وسرت...
15 فروردين 1391

بدون عنوان

امروز اومدم این عکستو بزارم که خیلی ازش خوشم اومده شیطونک مامان دیگه یه دقیقه حواسم بهت نباشه همه جارو زیر ورو میکنی کشوهاتو میکشی بیرون تمام لباساتو بهم میریزی وکلی هم باهاشون دالی بازی میکنی همشم میری زیر میز قایم میشی راستی دیروز یه خورده 4 دست وپا رفتی کلی تشویقت کردم که دوباره بری ولی نرفتی ترجیح میدی با شکمت بری ولی اشکال نداره ههههههههههه   ...
15 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر بهار می باشد