تعطیلات
روز اول عیدورفتیم بیمارستان برای دیدن پسر دایی کوچولوم که بدنیا اومده بود خیلی بامزه نگاش میکردی انگار فکر میکردی عروسکه دولا شده بودی که بگیریش
روز چهارم عید وسایلمونو بستیم و راه افتادیم بریم کرمان اولش من وبابایی نمیخواستیم بریم فکر کردیم شایدمسیر طولانیه اذیت بشی 3 ماهت که بود با ماشین خودمون رفتیم گرگان خیلی خوش گذشت اذیت نشدی توی ماشین همش میخوابیدی ولی باصرار دایی ومامانی وبابایی ما هم راهی شدیم
دخترگلمم مثل همیشه ماه بودی اصلا اذیت نکردی یا میخوابیدی یا بازی میکردی خلاصه خودتو سرگرم میکردی با این که راه طولانی بود اصلا بداخلاقی نکردی اونجام که رفتیم خونه عمو حسین که یه دختر کوچولو داره ویه دوست جدید بامزه پیدا کردی وسرت حسابی گرم بود کلی هم باعث شد کلمات جدید یاد بگیری دیگه هر چی ازت سوال کنم جواب میدی فرق جملات سوالی رو از معمولی کاملا تشخیص میدی ناگفته نمونه از کلمه نه هم خیلی به موقع استفاده میکنی شیطووووون
تا 12ام عید که برگشتیم همه چی عالی بود ولی به محض این که اومدیم خونه مریض شدی بمیرم برات اولین روز سیزده بدرتو نتونستی خوش بگذرونی صبح یهو از خواب بیدار شدی و استفراغ کردی 3 بار پشت هم مامانی وبابایی روخیلی ترسوندی آخه تقریبا از تولدت تا الان مریض نشده بودی فقط یبار سرمای کوچولو خورده بودی بخاطر همین خیلی هول کردیم و بردیمت بیمارستان ولی خدارو شکر اونجا بهت سرم خوراکی دادن وحالت بهتر شد ولی خونه که اومدیم تب و اسهالم شدی و.... فکر کنم آب به آب شده بودی خدارو شکر یه روز بیشتر طول نکشید خداجون میدونه من طاقت مریضیتو ندارم و خیلی محبت میکنه وهمیشه مراقبته ایشالله که دیگه مریض نشی
قربون دختر گلم بشم راستی یاد گرفتی دست میزنی و میگی "د دیی" یعنی دس دسی
دستتم میگیری به میز ومبل و..خودتو آویزون میکنی.وبلند میشی ومیایستی قربون اون پاهای کپلی خوشگلت بشم من
دیگه کلی واسه خودت مستقل شدی بدون من همه جا میری و همه چیو بهم میریزی