آوینآوین، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

دختر بهار

شیرین کاری

یه دفعه که عوضت کردم واومدم تو اتاق (هنوز 4 ماهت تموم نشده بود) دیدم عسل مامانی برگشته رو شکمش وخودشم تعجب کرده خنده دار شده بودی میخواستی بگردی ولی نمیتونستی انقد ذوق کرده بودم تو میخواستی برگردی من میخواستم از اون حالتت فیلم بگیرم تا به باباییت نشون بدم کم کم داشتی عصبانی میشدی که مامانی نجاتت داد 1 هفته مونده بود 6 ماهت تموم شه که نشستی نشستنو که کشف کردی دیگه دوس نداشتی بخوابی و بازی کنی حتما باید میشوندمت و اسباب بازیاتو میزاشتم جلوت تا بازی کنی ولی من همش میترسیدم که بیفتی و کلی بالشت دوروبرت میزاشتم آخه وقتی صدایی توجهتو جلب میکرد برمیگشتی سمتشو یهو سقوط میکردی ...
8 اسفند 1390

شیرین کاری

یه دفعه که عوضت کردم واومدم تو اتاق (هنوز 4 ماهت تموم نشده بود) دیدم عسل مامانی برگشته رو شکمش وخودشم تعجب کرده خنده دار شده بودی میخواستی بگردی ولی نمیتونستی انقد ذوق کرده بودم تو میخواستی برگردی من میخواستم از اون حالتت فیلم بگیرم تا به باباییت نشون بدم کم کم داشتی عصبانی میشدی که مامانی نجاتت داد 1 هفته مونده بود 6 ماهت تموم شه که نشستی نشستنو که کشف کردی دیگه دوس نداشتی بخوابی و بازی کنی حتما باید میشوندمت و اسباب بازیاتو میزاشتم جلوت تا بازی کنی ولی من همش میترسیدم که بیفتی و کلی بالشت دوروبرت میزاشتم آخه وقتی صدایی توجهتو جلب میکرد برمیگشتی سمتشو یهو سقوط میکردی ...
8 اسفند 1390

توپولی

توپولی من خیلی خوب شیر میخوردی وهرروز توپولتروخوشگلترمیشدی دیگه 4 ماهت شده بود چنان به غذا خوردن ما نگاه میکردی که هیچی از گلومون پایین نمیرفت دکترت فقط اجازه داده بود لیمو شیرین بهت بدم ولی من یواشکی به دور از چشم مامانی ودکتر یه چیزای دیگه هم بهت میدادم وتو هم کلی ذوق میکردی فدات بشم من همچین آب لیمو رو میخوردی انگار داری بهترین خوراکی دنیا رو میخوری نزدیکای 6 ماهگیت بود که برات لعاب برنج وفرینی درست کردم که دیگه دنیا رو بهت دادن شکموی مامانی ...
8 اسفند 1390

توپولی

توپولی من خیلی خوب شیر میخوردی وهرروز توپولتروخوشگلترمیشدی دیگه 4 ماهت شده بود چنان به غذا خوردن ما نگاه میکردی که هیچی از گلومون پایین نمیرفت دکترت فقط اجازه داده بود لیمو شیرین بهت بدم ولی من یواشکی به دور از چشم مامانی ودکتر یه چیزای دیگه هم بهت میدادم وتو هم کلی ذوق میکردی فدات بشم من همچین آب لیمو رو میخوردی انگار داری بهترین خوراکی دنیا رو میخوری نزدیکای 6 ماهگیت بود که برات لعاب برنج وفرینی درست کردم کهدیگه دنیا رو بهت دادن شکموی مامانی ...
8 اسفند 1390

توپولی

توپولی من خیلی خوب شیر میخوردی وهرروز توپولتروخوشگلترمیشدی دیگه 4 ماهت شده بود چنان به غذا خوردن ما نگاه میکردی که هیچی از گلومون پایین نمیرفت دکترت فقط اجازه داده بود لیمو شیرین بهت بدم ولی من یواشکی به دور از چشم مامانی ودکتر یه چیزای دیگه هم بهت میدادم وتو هم کلی ذوق میکردی فدات بشم من همچین آب لیمو رو میخوردی انگار داری بهترین خوراکی دنیا رو میخوری نزدیکای 6 ماهگیت بود که برات لعاب برنج وفرینی درست کردم کهدیگه دنیا رو بهت دادن شکموی مامانی ...
8 اسفند 1390

توپولی

توپولی من خیلی خوب شیر میخوردی وهرروز توپولتروخوشگلترمیشدی دیگه 4 ماهت شده بود چنان به غذا خوردن ما نگاه میکردی که هیچی از گلومون پایین نمیرفت دکترت فقط اجازه داده بود لیمو شیرین بهت بدم ولی من یواشکی به دور از چشم مامانی ودکتر یه چیزای دیگه هم بهت میدادم وتو هم کلی ذوق میکردی فدات بشم من همچین آب لیمو رو میخوردی انگار داری بهترین خوراکی دنیا رو میخوری نزدیکای 6 ماهگیت بود که برات لعاب برنج وفرینی درست کردم کهدیگه دنیا رو بهت دادن شکموی مامانی ...
8 اسفند 1390

توپولی

توپولی من خیلی خوب شیر میخوردی وهرروز توپولتروخوشگلترمیشدی دیگه 4 ماهت شده بود چنان به غذا خوردن ما نگاه میکردی که هیچی از گلومون پایین نمیرفت دکترت فقط اجازه داده بود لیمو شیرین بهت بدم ولی من یواشکی به دور از چشم مامانی ودکتر یه چیزای دیگه هم بهت میدادم وتو هم کلی ذوق میکردی فدات بشم من همچین آب لیمو رو میخوردی انگار داری بهترین خوراکی دنیا رو میخوری نزدیکای 6 ماهگیت بود که برات لعاب برنج وفرینی درست کردم کهدیگه دنیا رو بهت دادن شکموی مامانی ...
8 اسفند 1390

توپولی

توپولی من خیلی خوب شیر میخوردی وهرروز توپولتروخوشگلترمیشدی دیگه 4 ماهت شده بود چنان به غذا خوردن ما نگاه میکردی که هیچی از گلومون پایین نمیرفت دکترت فقط اجازه داده بود لیمو شیرین بهت بدم ولی من یواشکی به دور از چشم مامانی ودکتر یه چیزای دیگه هم بهت میدادم وتو هم کلی ذوق میکردی فدات بشم من همچین آب لیمو رو میخوردی انگار داری بهترین خوراکی دنیا رو میخوری نزدیکای 6 ماهگیت بود که برات لعاب برنج وفرینی درست کردم کهدیگه دنیا رو بهت دادن شکموی مامانی ...
8 اسفند 1390

تولدت مبارک

19 خرداد 90 قشنگترین تاریخ زندگیمه,اونروز صبح زود بیدار شدیم وآماده رفتن به بیمارستان دیگه صبرم لبریز شده بود دوس داشتم زودتر بغلت کنم وقتی به هوش اومدم ومامانی تورو بهم نشون داد نیمه هوشیار بودم ولی هیچوقت صورت توپولی خوشگلتو یادم نمیره عین فرشته ها بودی احساس قشنگی بود که برای دفعه اول تجربش میکردم  انگاررو ابرابودم . وزنت 3400 بود قربون قددددددوبالات برم من  قدت 52 بود و دورسرت45 دور سرت بگردددددددم . کمی زردی داشتی ولی مهم نبود بعد یه مدت کوتاهی خوب شدی اینم اولین عکس بعد از بدنیا اومدنت ماه من   ...
8 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر بهار می باشد