آوینآوین، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

دختر بهار

پرنسس کوچولوی من

همیشه خیلی دوسداشتم یه دختر ملوس خوشگل داشته باشم دکترم بهم گفته بود اگه میخوای مطمئن باشی باید تا هفته 20 ام صبرکنی چون اونموقع نینی کامل کامل شده ومثل یه عروسکه کوچولوس ولی من تا هفته 19 بیشتر نتونستم صبرکنم به محض اینکه آخرین امتحانمو دادم رفتم سونو(28 دی)عاشق این بودم که بیام سونو وصدای قلبتو بشنومخانم دکتر خیلی مهربونی بودخیلی باحوصله تمام بدن کوچولوی خوشگلتو بهم شون داد دستات پاها ت صورت ملوس خوشگلتو دیدم همون موقع دستت تو دهنت بود که یهو درش آوردی و یه خمیازه گنده هم کشیدی کهمامان دلش برات ضعف رفت فیلمشواز خانم دکتر گرفتم تا خودتم بعدا بتونی ببینی دل تو دلم نبود ببینم نینیم بالاخره دخملی یا پسمله؟ خانوم دکترم بهم نگفت گفت برو یه چیز...
8 اسفند 1390

پرنسس کوچولوی من

همیشه خیلی دوسداشتم یه دختر ملوس خوشگل داشته باشم دکترم بهم گفته بود اگه میخوای مطمئن باشی باید تا هفته 20 ام صبرکنی چون اونموقع نینی کامل کامل شده ومثل یه عروسکه کوچولوس ولی من تا هفته 19 بیشتر نتونستم صبرکنم به محض اینکه آخرین امتحانمو دادم رفتم سونو(28 دی)عاشق این بودم که بیام سونو وصدای قلبتو بشنومخانم دکتر خیلی مهربونی بودخیلی باحوصله تمام بدن کوچولوی خوشگلتو بهم شون داد دستات پاها ت صورت ملوس خوشگلتو دیدم همون موقع دستت تو دهنت بود که یهو درش آوردی و یه خمیازه گنده هم کشیدی کهمامان دلش برات ضعف رفت فیلمشواز خانم دکتر گرفتم تا خودتم بعدا بتونی ببینی دل تو دلم نبود ببینم نینیم بالاخره دخملی یا پسمله؟ خانوم دکترم بهم نگفت گفت برو یه چیز...
8 اسفند 1390

انتظار

مامانی فدات بشه خیلی خستت کردم پروژه سنگینی داشتم روزی 7-8 ساعت پای کامپیوتر باهم میشستیم و کار میکردیم ولی خب در عوضش یه کار عالی تحویل دادیم و20 شدیم اینجوری خستگیمون در رفت مرسی مامانی همیشه یه دختر گل بودی وبا مامانی همکاری میکردی .  1 ماه آخر خیلی طولانی شد دیگه کاری نمونده بود تا خودمونو سرگرمش کنیم تا روزا زودتربگذرن و زود بیای تو بغلم, بدترین چیز تو دنیا انتظاره...... این 1 ماهو دنبال کامل کردن سیسمونیت بودیم میدونی که مامانی خیلی وسواس داره تا همه چی خوب وکامل باشه تازه تو که 1 ماهت بود وهنوز معلوم نبود دخملی یا پسر کلی اسباب بازی و لباس و ... برات سوغاتی آورده بود. بعد از کلی گشتن بالاخره سرویستو سفارش دادیم فق...
8 اسفند 1390

انتظار

مامانی فدات بشه خیلی خستت کردم پروژه سنگینی داشتم روزی 7-8 ساعت پای کامپیوتر باهم میشستیم و کار میکردیم ولی خب در عوضش یه کار عالی تحویل دادیم و20 شدیم اینجوری خستگیمون در رفت مرسی مامانی همیشه یه دختر گل بودی وبا مامانی همکاری میکردی . 1 ماه آخر خیلی طولانی شد دیگه کاری نمونده بود تا خودمونو سرگرمش کنیم تا روزا زودتربگذرن و زود بیای تو بغلم, بدترین چیز تو دنیا انتظاره...... این 1 ماهو دنبال کامل کردن سیسمونیت بودیم میدونی که مامانی خیلی وسواس داره تا همه چی خوب وکامل باشه تازه تو که 1 ماهت بود وهنوز معلوم نبود دخملی یا پسر کلی اسباب بازی و لباس و ... برات سوغاتی آورده بود. بعد از کلی گشتن بالاخره سرویستو سفارش دادیم فقط کم...
8 اسفند 1390

انتظار

مامانی فدات بشه خیلی خستت کردم پروژه سنگینی داشتم روزی 7-8 ساعت پای کامپیوتر باهم میشستیم و کار میکردیم ولی خب در عوضش یه کار عالی تحویل دادیم و20 شدیم اینجوری خستگیمون در رفت مرسی مامانی همیشه یه دختر گل بودی وبا مامانی همکاری میکردی . 1 ماه آخر خیلی طولانی شد دیگه کاری نمونده بود تا خودمونو سرگرمش کنیم تا روزا زودتربگذرن و زود بیای تو بغلم, بدترین چیز تو دنیا انتظاره...... این 1 ماهو دنبال کامل کردن سیسمونیت بودیم میدونی که مامانی خیلی وسواس داره تا همه چی خوب وکامل باشه تازه تو که 1 ماهت بود وهنوز معلوم نبود دخملی یا پسر کلی اسباب بازی و لباس و ... برات سوغاتی آورده بود. بعد از کلی گشتن بالاخره سرویستو سفارش دادیم فقط کم...
8 اسفند 1390

انتظار

مامانی فدات بشه خیلی خستت کردم پروژه سنگینی داشتم روزی 7-8 ساعت پای کامپیوتر باهم میشستیم و کار میکردیم ولی خب در عوضش یه کار عالی تحویل دادیم و20 شدیم اینجوری خستگیمون در رفت مرسی مامانی همیشه یه دختر گل بودی وبا مامانی همکاری میکردی . 1 ماه آخر خیلی طولانی شد دیگه کاری نمونده بود تا خودمونو سرگرمش کنیم تا روزا زودتربگذرن و زود بیای تو بغلم, بدترین چیز تو دنیا انتظاره...... این 1 ماهو دنبال کامل کردن سیسمونیت بودیم میدونی که مامانی خیلی وسواس داره تا همه چی خوب وکامل باشه تازه تو که 1 ماهت بود وهنوز معلوم نبود دخملی یا پسر کلی اسباب بازی و لباس و ... برات سوغاتی آورده بود. بعد از کلی گشتن بالاخره سرویستو سفارش دادیم فقط کم...
8 اسفند 1390

انتظار

مامانی فدات بشه خیلی خستت کردم پروژه سنگینی داشتم روزی 7-8 ساعت پای کامپیوتر باهم میشستیم و کار میکردیم ولی خب در عوضش یه کار عالی تحویل دادیم و20 شدیم اینجوری خستگیمون در رفت مرسی مامانی همیشه یه دختر گل بودی وبا مامانی همکاری میکردی . 1 ماه آخر خیلی طولانی شد دیگه کاری نمونده بود تا خودمونو سرگرمش کنیم تا روزا زودتربگذرن و زود بیای تو بغلم, بدترین چیز تو دنیا انتظاره...... این 1 ماهو دنبال کامل کردن سیسمونیت بودیم میدونی که مامانی خیلی وسواس داره تا همه چی خوب وکامل باشه تازه تو که 1 ماهت بود وهنوز معلوم نبود دخملی یا پسر کلی اسباب بازی و لباس و ... برات سوغاتی آورده بود. بعد از کلی گشتن بالاخره سرویستو سفارش دادیم فقط کم...
8 اسفند 1390

انتظار

مامانی فدات بشه خیلی خستت کردم پروژه سنگینی داشتم روزی 7-8 ساعت پای کامپیوتر باهم میشستیم و کار میکردیم ولی خب در عوضش یه کار عالی تحویل دادیم و20 شدیم اینجوری خستگیمون در رفت مرسی مامانی همیشه یه دختر گل بودی وبا مامانی همکاری میکردی . 1 ماه آخر خیلی طولانی شد دیگه کاری نمونده بود تا خودمونو سرگرمش کنیم تا روزا زودتربگذرن و زود بیای تو بغلم, بدترین چیز تو دنیا انتظاره...... این 1 ماهو دنبال کامل کردن سیسمونیت بودیم میدونی که مامانی خیلی وسواس داره تا همه چی خوب وکامل باشه تازه تو که 1 ماهت بود وهنوز معلوم نبود دخملی یا پسر کلی اسباب بازی و لباس و ... برات سوغاتی آورده بود. بعد از کلی گشتن بالاخره سرویستو سفارش دادیم فقط کم...
8 اسفند 1390

جشن

 وااااااای بذار از اولین باری بگم که تو دلم تکون خوردی( 21 بهمن) تودوره کاراموزیم بودم برای ناهار واستراحت رفته بودم کمی دراز کشیدم یهویی چندتا لگد محکم زدی دستمو گذاشتم روت تا مطمئن شم اشتباه نکردم که شروع کردی به رقص اونم از نوع تکنو  تا بحال اینجوری تو دلم تکون نخورده بودی تا قبل از اون فقط حرکتای کوچولوتو میتونستم حس کنم(ولی فکر کنم بمناسبت 22 بهمن توهم شروع به رقص وپایکوبی کرده بودی )خلاصه دوتایی با هم جشن گرفتیم دیگه کاملا وجودت حس میشد روزبروز تکونات قویتر میشدن ازاون ببعد خیلی باهم بیشتر حرف میزدیم وکلی درد دل میکردیم یادته؟؟!! خب منم دخملی میخواستم که پیشش درددل کنم و بشه محرم اسرارم دیگه ...
8 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر بهار می باشد