جشن تولد 1 سالگی
عزیز دل مامان جشن تولدتو ١ هفته دیرتر گرفتیم البته روز تولدتم یه کیک کوچولو گرفتیم وشمعتو همون روز فوت کردی ولی مهمونارو ٢٦ خرداد دعوت کردیم ..دیگه واقعا بزرگ شدیا ملوسک من از صبح که بلند شدیم بابایی مشغول تزیینات تولدت بود ومنم مشغول آشپزی توهم کاملا همکاری کردی...نشسته بودی با عروسکات بازی میکردی و تلویزیون نگاه میکردی فقط کافیه تلویزیون تبلیغ بذاره مشغول هر کاری که باشی زود میای جلوی تلویزیون و تا آخرشو نگاه میکنی نیگاه کن چه دقتی هم میکنیبا عروسکاتم که انقد بامزه بازی میکنی گاهی نیم ساعت مشغولشونی ولابلاش لالایی وآواز میخونی هنوز نتونستم یواشکی فیلم بگیرم دوربینو که میبینی زود میگی اده...یعنی بده
تولدت مبارک گل قشنگم
دایی مقداد برات یه موتور گرفته بود که از همه بیشتر اونو دوسش داشتی ذیگه دیدیش کل کادوا وکیک و همه چیو فراموش کردی...سوارش شده بودی دیگه پایین نمیومدی
مبارکت باشه عزیزم
کیک تولدت
اینم بعد از انفجار
اینم بابایی ودخملش بعد از یک روز شیرین والبته پر کار
خداییش بادکنک بادکردنم یکی از سختترین کارای دنیاس که بابایی خوب از پسش براومد
مرررسیی بابایییی جونم