آوینآوین، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

دختر بهار

شیرین کاری2

دیگه به الان نزدیک شدیم بمیرم برات مامانی ماه سختی رو گذروندی 7ماه ونیمت که شد دیدم بی میل شدی و غذا نمیخوری گفتم شاید غذات تکراریه وخستت کرده چند جور برات غذا درست کردم ولی اصلا میل نداشتی بعد از چند روز تب کردی دیگه خیلی هول کرده بودم بابایی گفت شاید داری دندون در میاری که درست حدس زده بود لثتو نگاه کردم دندون کوچولوی خوشگلتو دیدم داشت میومد بیرون (دندون سمت چپ پایینت) چند روز بعدم کناریش دراومد دندونت که دراومد دوباره سرحال شدی ولی واااای خدای من آوین من یهوییی خیلی شیطون شدی دیگه تو بغلم ثابت نمیموندی ووقتی میخوابوندمت سریع برمیگشتی ودنده عقب تا جایی که به مانعی برخورد نکنی میرفتی غذا که بهت میدم بووف میکنی و منم بجای اینکه نارا...
8 اسفند 1390

شیرین کاری2

دیگه به الان نزدیک شدیم بمیرم برات مامانی ماه سختی رو گذروندی 7ماه ونیمت که شد دیدم بی میل شدی و غذا نمیخوری گفتم شاید غذات تکراریه وخستت کرده چند جور برات غذا درست کردم ولی اصلا میل نداشتی بعد از چند روز تب کردی دیگه خیلی هول کرده بودم بابایی گفت شاید داری دندون در میاری که درست حدس زده بود لثتو نگاه کردم دندون کوچولوی خوشگلتو دیدم داشت میومد بیرون (دندون سمت چپ پایینت) چند روز بعدم کناریش دراومد دندونت که دراومد دوباره سرحال شدی ولی واااای خدای من آوین من یهوییی خیلی شیطون شدی دیگه تو بغلم ثابت نمیموندی ووقتی میخوابوندمت سریع برمیگشتی ودنده عقب تا جایی که به مانعی برخورد نکنی میرفتی غذا که بهت میدم بووف میکنی و منم بجای اینکه نارا...
8 اسفند 1390

شیرین کاری

یه دفعه که عوضت کردم واومدم تو اتاق (هنوز 4 ماهت تموم نشده بود) دیدم عسل مامانی برگشته رو شکمش وخودشم تعجب کرده خنده دار شده بودی میخواستی بگردی ولی نمیتونستی انقد ذوق کرده بودم تو میخواستی برگردی من میخواستم از اون حالتت فیلم بگیرم تا به باباییت نشون بدم کم کم داشتی عصبانی میشدی که مامانی نجاتت داد 1 هفته مونده بود 6 ماهت تموم شه که نشستی نشستنو که کشف کردی دیگه دوس نداشتی بخوابی و بازی کنی حتما باید میشوندمت و اسباب بازیاتو میزاشتم جلوت تا بازی کنی ولی من همش میترسیدم که بیفتی و کلی بالشت دوروبرت میزاشتم آخه وقتی صدایی توجهتو جلب میکرد برمیگشتی سمتشو یهو سقوط میکردی ...
8 اسفند 1390

شیرین کاری

یه دفعه که عوضت کردم واومدم تو اتاق (هنوز 4 ماهت تموم نشده بود) دیدم عسل مامانی برگشته رو شکمش وخودشم تعجب کرده خنده دار شده بودی میخواستی بگردی ولی نمیتونستی انقد ذوق کرده بودم تو میخواستی برگردی من میخواستم از اون حالتت فیلم بگیرم تا به باباییت نشون بدم کم کم داشتی عصبانی میشدی که مامانی نجاتت داد 1 هفته مونده بود 6 ماهت تموم شه که نشستی نشستنو که کشف کردی دیگه دوس نداشتی بخوابی و بازی کنی حتما باید میشوندمت و اسباب بازیاتو میزاشتم جلوت تا بازی کنی ولی من همش میترسیدم که بیفتی و کلی بالشت دوروبرت میزاشتم آخه وقتی صدایی توجهتو جلب میکرد برمیگشتی سمتشو یهو سقوط میکردی ...
8 اسفند 1390

شیرین کاری

یه دفعه که عوضت کردم واومدم تو اتاق (هنوز 4 ماهت تموم نشده بود) دیدم عسل مامانی برگشته رو شکمش وخودشم تعجب کرده خنده دار شده بودی میخواستی بگردی ولی نمیتونستی انقد ذوق کرده بودم تو میخواستی برگردی من میخواستم از اون حالتت فیلم بگیرم تا به باباییت نشون بدم کم کم داشتی عصبانی میشدی که مامانی نجاتت داد 1 هفته مونده بود 6 ماهت تموم شه که نشستی نشستنو که کشف کردی دیگه دوس نداشتی بخوابی و بازی کنی حتما باید میشوندمت و اسباب بازیاتو میزاشتم جلوت تا بازی کنی ولی من همش میترسیدم که بیفتی و کلی بالشت دوروبرت میزاشتم آخه وقتی صدایی توجهتو جلب میکرد برمیگشتی سمتشو یهو سقوط میکردی ...
8 اسفند 1390

شیرین کاری

یه دفعه که عوضت کردم واومدم تو اتاق (هنوز 4 ماهت تموم نشده بود) دیدم عسل مامانی برگشته رو شکمش وخودشم تعجب کرده خنده دار شده بودی میخواستی بگردی ولی نمیتونستی انقد ذوق کرده بودم تو میخواستی برگردی من میخواستم از اون حالتت فیلم بگیرم تا به باباییت نشون بدم کم کم داشتی عصبانی میشدی که مامانی نجاتت داد 1 هفته مونده بود 6 ماهت تموم شه که نشستی نشستنو که کشف کردی دیگه دوس نداشتی بخوابی و بازی کنی حتما باید میشوندمت و اسباب بازیاتو میزاشتم جلوت تا بازی کنی ولی من همش میترسیدم که بیفتی و کلی بالشت دوروبرت میزاشتم آخه وقتی صدایی توجهتو جلب میکرد برمیگشتی سمتشو یهو سقوط میکردی ...
8 اسفند 1390

شیرین کاری

یه دفعه که عوضت کردم واومدم تو اتاق (هنوز 4 ماهت تموم نشده بود) دیدم عسل مامانی برگشته رو شکمش وخودشم تعجب کرده خنده دار شده بودی میخواستی بگردی ولی نمیتونستی انقد ذوق کرده بودم تو میخواستی برگردی من میخواستم از اون حالتت فیلم بگیرم تا به باباییت نشون بدم کم کم داشتی عصبانی میشدی که مامانی نجاتت داد 1 هفته مونده بود 6 ماهت تموم شه که نشستی نشستنو که کشف کردی دیگه دوس نداشتی بخوابی و بازی کنی حتما باید میشوندمت و اسباب بازیاتو میزاشتم جلوت تا بازی کنی ولی من همش میترسیدم که بیفتی و کلی بالشت دوروبرت میزاشتم آخه وقتی صدایی توجهتو جلب میکرد برمیگشتی سمتشو یهو سقوط میکردی ...
8 اسفند 1390

شیرین کاری

یه دفعه که عوضت کردم واومدم تو اتاق (هنوز 4 ماهت تموم نشده بود) دیدم عسل مامانی برگشته رو شکمش وخودشم تعجب کرده خنده دار شده بودی میخواستی بگردی ولی نمیتونستی انقد ذوق کرده بودم تو میخواستی برگردی من میخواستم از اون حالتت فیلم بگیرم تا به باباییت نشون بدم کم کم داشتی عصبانی میشدی که مامانی نجاتت داد 1 هفته مونده بود 6 ماهت تموم شه که نشستی نشستنو که کشف کردی دیگه دوس نداشتی بخوابی و بازی کنی حتما باید میشوندمت و اسباب بازیاتو میزاشتم جلوت تا بازی کنی ولی من همش میترسیدم که بیفتی و کلی بالشت دوروبرت میزاشتم آخه وقتی صدایی توجهتو جلب میکرد برمیگشتی سمتشو یهو سقوط میکردی ...
8 اسفند 1390

توپولی

توپولی من خیلی خوب شیر میخوردی وهرروز توپولتروخوشگلترمیشدی دیگه 4 ماهت شده بود چنان به غذا خوردن ما نگاه میکردی که هیچی از گلومون پایین نمیرفت دکترت فقط اجازه داده بود لیمو شیرین بهت بدم ولی من یواشکی به دور از چشم مامانی ودکتر یه چیزای دیگه هم بهت میدادم وتو هم کلی ذوق میکردی فدات بشم من همچین آب لیمو رو میخوردی انگار داری بهترین خوراکی دنیا رو میخوری نزدیکای 6 ماهگیت بود که برات لعاب برنج وفرینی درست کردم که دیگه دنیا رو بهت دادن شکموی مامانی ...
8 اسفند 1390

توپولی

توپولی من خیلی خوب شیر میخوردی وهرروز توپولتروخوشگلترمیشدی دیگه 4 ماهت شده بود چنان به غذا خوردن ما نگاه میکردی که هیچی از گلومون پایین نمیرفت دکترت فقط اجازه داده بود لیمو شیرین بهت بدم ولی من یواشکی به دور از چشم مامانی ودکتر یه چیزای دیگه هم بهت میدادم وتو هم کلی ذوق میکردی فدات بشم من همچین آب لیمو رو میخوردی انگار داری بهترین خوراکی دنیا رو میخوری نزدیکای 6 ماهگیت بود که برات لعاب برنج وفرینی درست کردم کهدیگه دنیا رو بهت دادن شکموی مامانی ...
8 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر بهار می باشد