نارسیس
واکسن یکسالگیتو زدیم وخداروشکر ایندفعه خیلی راحت بود اصلا اذیت نشدی تا یک هفته نگران بودم که تب نکنی سریای قبلی خیلی تب میکردی وهیچجوری هم نمیتونستم بهت استامینوفن بدم گلاب به روت سریع برمیگردوندی ومجبور بودم تا صبح پاشویت کنم اونوقت دیگه وسطای شب خوابت میومد ومیخواستی بخوابی شروع میکردی به گریه....ایندفعه به خیر گذشت
گل نرگس من خبر نداشتم انقدر خودشیفته ایکافیه آینه گیرت بیاد..وقتی تو آشپزخونه ام تو هم میای تند تند تو آینه گاز خودتو ماچ مالی میکنی قربونت برم آخه نمیگی مامانی چجوری دلش میاد چای بوسای خوشگلتو پاک کنه ..پس بیدلیل نبود که میخواستم اسمتو بزارم نارسیس...
امروز دینا اومده بود پیشت باهم بازی میکردین..بازی که چه عرض کنم شما زور میگفتی اونم طفلک با دلت راه میومد ...البته بگما خیلی دوستت داره که باهات راه میاد هر بچه دیگه ای بود پدرشو درآورده بود...توام عاشقشی هر کاری میکنه توهم انجام میدی هر جا که بره توام پشت سرش ...دخمل منم مهربونه خداروشکر اصلا حسود نیستی همه اسباب بازیاتو میدادی بهش بازی کنه..
دینا هم خیلی باهات مهربونه پفیلا بهت میداد میگفتم دینا جون خودت بخور این سفتیاش میمونه رو دلش دلش درد میگیره ...گفت آخه دلش میخوادبعد دونه دونه سفتیاشو میگرفت میزاشت تو دهنت...توام هی میگفتی آآآآآآآآآآآآم آآآآآآآآآآآآآآم (بازم میخوام..)
کلی ام بابستنی سوتدارتونآلودگی صوتی ایجاد کرده بودین( بیچاره همسایه ها..) هی دینا سوت میزد هی توخلاصه دوتایی باهم جشن گرفته بودین