آوینآوین، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

دختر بهار

نـــــــــــــــــــه!نــــــــــــــــــــه!

1391/6/11 17:30
نویسنده : مامان آوین
294 بازدید
اشتراک گذاری

روزا با هم قایم موشک بازی میکنیم میری قایم میشی پشت در یا کابینت گاهی وقتام که حال نداری فقط سرتو یجا قایم میکنی و فکر میکنی که من نمیبینمت لبخندیکسره میری سراع سبد لباسای کثیفت واونا میاری بیرون وباهاشون بازی میکنی دووست داری بکشم رو سرت وقایم شی زیرش دالی کنیم یموقع ها که بخودم میام میبینم کل خونه پر شده از لباسات   تازه اگه رحم کنی ولباسای من وبابایی رو هم نکشی وسطکلافه

 گاهی وقتام عمو زنجیر باف بازی میکنیم ومیچرخیم که بیشتر از چرخیدنش خوشت میاد ...واز توپ بازی ام که همیشه استقبال میکنی 1 2 3 میگم وتوپارو پرت میکنیم هوا....تا میگم 1 2 3 میدونی که منظورم توپ بازیه میری پیداشون میکنی ومیاریشون

ولی خودمونیما یه چیزایی  تو خونمون گم میشه ونمیتونم پیداشون کنم اکثرا وقتی چیزی رو گم کنیم اول میریم سراغ سبد اسباب بازیات و اونجا پیدا میشه ولی یه لنگه دمپاییت 2 هفتس گم شده هر چی میگردم پیداش نمیکنم  راستشو بگو فکر کنم حواسم نبوده از فرصت استفاده کردی و انداختیش تو سطل آشغالسوال

در گفتن کلمه نه مهارت خاصی پیدا کردی و کاملا میدونی کی باید ازش استفاده کنی خندهوقتایی که میخوام پوشکتو عوض کنم تا میگم بیا بریم میدوئی وبلند میگی نـــــــــــــــــــه!نــــــــــــــــــــه!

میخوام برات غذا بیارم میگم آوین غذا میخوری میگی نـــــــــــــــــــه!نــــــــــــــــــــه!

ولی تا بهت میگیم بریم دد سریع میدوئی میری سمت در یا میگم بریم حموم آب بازی میری سمت در حموم و انقد میگی  آب آب آب تا ببرمت تو ودیگه دلت نمیاد بیای بیرون

راه رفتنتم که با کلی ناز واداس....سرتو خم میکنی رو شونت...شونه هاتو میدی عقب ....شکمتو میدی جلو و خلاصه راه میری و کلی دل میبری...کلا خوب میدونی کی و کجا وچجوری باید دل ببری وقتتی بابا و دادا خوابن میری یه ماچ آبدار میکنی و بیدارشون میکنی بابایی هم که تا از در وارد میشه میدوئی میپری تو بغلش وخودتو همچین پخش میکنی تو بغلشماچ

 

 

 

 

من حواسم نباشه+ کیف لوازم آرایش +آوین خانوم=شیرینکاری که مشاهده میکنیابله

 

 

اینم قایم موشک بازی

 

 

آب بازی

 

 

وبعد از حمام

 

 

اینم لباسات که بعد از بازی میبری میندازی تو ماشین لباسشویی

 

 

 

آهـــــــــــا راستی تو این عکس اثر هنریتم دیده میشه ببین چه خط خطیای خوشگلی کردی البته بیشتر از نقاشی به این علاقه داری که من مدادا رو جمع کنم توبیای پخششون کنی ودوباره ....واین ماجرا 100 بار تا شب تکرار میشه....این شلوار باباس که میخوای پات کنی...ولی چون یکم بهت کوچیک بود تنت نرفت اشکال نداره مامانی یدونه بزرگترشو برات سفارش دادم بدوزنخنده

 

 

حالا حدس بزن اینجا داری چیکار میکنی

........

دختر بشین سر جات الان میفتی

 

بله داری قوطی کرمو بر میداری که البته علاقه خاصی بهش داریو چند باری کل خودت و خونه رو کرم خالی کردی البته فقط در عرض چند ثانیه ....سرعت عملت به خودم رفتهمژه

و خرسند از فعالیتت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

ماهور و مامانش
17 شهریور 91 19:38
نازي گلم
مامان آویسا
20 شهریور 91 16:50
مرسی که به وب دخترم سر زدی مرسی که برام نظر گذاشتی بازم بهمون سر بزن خوشحال میشیم من وبلاگ دختر تو لینک کردم کاش این روزها را میشد قاب گرفت ،میشد جاودانشون کرد !اما میگذرن تند و سریع میگذرن و فقط یادشون میمونه! همین الانم نوزادی دخترامونو داره یادمون میره! اینقدر زود بزرگ میشن که آدم نمیفهمه کی زمان گذشت


مرسی عزیزم من خیلی از وبلاگ و اطلاعات مربوطش سر در نمیارم اینجا رو هم فقط براهمین درست کردم که خاطراتمونو بنویسم تا یادمون نره یا اگه رفت دوباره با خوندنشون به این روزا برگردیم...فکر میکنی دخملامون بزرگ شن میان اینا رو بخونن؟!اصلا حوصله اشو دارن؟!فکرشو کن تا بزرگ شن وبلاگشون چند صفحه شده!!!

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر بهار می باشد