آوینآوین، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

دختر بهار

تنهام نزار

1391/9/2 14:03
نویسنده : مامان آوین
284 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم امروز پنجشنبه بود وسرکار نرفتم کنارت بودم داشتم نگات میکردم وبوتو استشمام میکردم کنارم با آرامش خوابیده بودی ... که یهو از خواب پریدی واستفراغ کردی...  گلوت چرک داره واذیتت میکنه...با دستای کوچولوت گلوتو نشون دادی وگفتی درد وگریه کردیگریه

 

وای دختر کوچولوی من امروز منو سورپرایز کردی نشسته بودیم داشتیم کتاب میخوندیم وبازی میکردیم که شروع کردی به شمردن از ١ تا ١٠ پشت سر هم وکامل بدون کمک..نمیدونی چقد هیجانزده شدم وگرفتم چلوندمت...ولی راستشو بخوای کمی هم ناراحت شدم چون برای مامان زمان تازگی نداشت وبهم گفت از چند روز پیش بلد بودی و واسه ملی خانوم خوندی وکلی دلبری کردی(ازاینکه نیمی از روزو کنارت نیستم و کلی لحطه های شیرین بزرگ شدنت رو که دیگه تکرار نمیشن رو کنارت نیستم غصه خوردمناراحتولی معلوه میخوای مثه مامانیت مهندس شیاچشمک

آها راستی ناقلا! سه شنبه با مامان زمان رفتی مهمونی خونه مامانبزرگ وملی خانوم وخاله زینبم بودن وبهت خوش گذشته بود...اولین مهمونی رو تنها بدون منقهر...وقتی از سرکار اومدم ونبودی دلم خیلی برات تنگ شد وبیشتر فهمیدم که بودنت عین نفس کشیدنه هیچوقت تنهام نزار گل نازم...خدایا دخترم بهترین هدیه تو همیشه برامون حفظش کن..آمین

 

هوا کم کم سرد شده و دخترمو کمتر میتونیم ببریم پارک ولی در عوض بابایی بهت قول داده که هفته ای یبار ببرتت سرزمین عجایب ...هفته گذشته که رفتیم تو فضا بودی ازاینور میدوییدی اونور میرفتی همه بازیا رو تست میکردی وچندتابازی اولو که سوارت میکردیم تایم که تموم میشد وباید پیاده میشدیم شروغ میکردی به نق زدن  که یعنی بازم بمونیم ...من بهت گفتم آوین جان هر بازی زمان محدود داره وتموم میشه ولی در عوض میتونی بری یه بازی دیگه انتخاب کنی وقبول میکردی...دیشب هم که دوباره رفتیم تا تموم میشد خودت آماده پیاده شدن میشدی ویه نگاه به اطراف میکردی تا بازی دیگه ای رو انتخاب کنی

به خونه هم که برمیگشتیم تا مامان زمان رو میدیدی شروع میکردی با هیجان تعریف کردن ...نینی ....اواو چی چی...چرخ(دستاتم میچرخوندی)ودر عرض چندثانیه تمام کارایی که کردی رو توضیح میدادی...حالا نوبت عکساته البته جمعه خیلی شلوغ بود و دیشب هم دوربین شارژ نداشت زیاد نتونستم عکس ازت بگیرم..

بیشتر از همه این بازیو دوست داری ومیگی چرخ چرخ

قربون اون ژست برم ...های هیتلرابله

 

 

اینم بزارم ...اینجا صدای دسته محرم میاد و حسابی کنجکاو شده بودی ببینی چیه 

بابایی یه شب بردت ودسته رو از نزدیک دیدی وهرشب تا صداشو میشنوی میگی دس دس ودستتو نشون میدی وقیافت شبیه علامت سوال میشه...الهی مامان فدات شه حق داری عزیزم هنوز نتونستی رابطه دسته رو با دست پیدا کنی ...سینه زدنم یاد گرفتی وهراز گاهی میگی دس وشروع میکنی به سینه زدن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان آویسا
8 آذر 91 1:10
شیطون بلا بیرون چی نگاه میکنی مواظب باش عزیزم چقدر تو شیرینی دختر مامانیش ببوسش
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر بهار می باشد