سال نو مبارک..
بهارِ ی دوباره ..نوروز ی دوباره... بر تو شکوفه بهاری من مبارک
روزگارت همیشه بهاری باد...
دخترکم این نوروز با همه قشنگیش کمی سخت گذشت ...روز اول نوروز با همکاری شما تصمیم گرفتیم با می می خداحافظی کنیم..خیلی سخت بود وداع...
نگاه های عاشقانت رو وقتی شیر میخوردی هرگز از خاطر نمیبرم ...از خدا سپاسگذارم که بمن اجازه داد تا این لذت رو تجربه کنم..
وابستگی شما خیلی منو میترسوند که آسیب نخوری ...
بخاطر همین چند ماه اخیر وعده های شیر خوردنت رو کم کردم ...نمیدونستم کی بلاخره میتونم دل بکنم...هراس داشتم ازین که شاید بااین وداع ازم دور شی یا دیگه دوسم نداشته باشی.. نمیدونستم چجور باید تمومش کنم ...از خدا کمک خواستم...نمیخواستم روشی رو انتخاب کنم که بترسی یا خاطره بدی برات بمونه..
ولی خدا همراهم بود ..همیشه به عشق آبلیمو داروهاتو میخوردی ..ولی انگار طعمش روی می می رو دوست نداشتی.... وخیلی زود جواب گرفتم...خدایا شکرت...هیچوقت فکر نمیکردم این مرحله به این راحتی سپری شه...
الان اگه تعارفت هم بکنم سریع روتو میکنی اونور و یه پوزخند میزنی و میگی نینی بخوره ...
میدونی که بزرگ شدی ومیمی مال نینیاس قربون دختر گلم برم که همیشه هوای مامانیشو داره وهم راهه
چند تا عکس هم از سال جدید ازت میزارم...ولی تازگیا انقد شیطون شدی که یجا بند نمیشی تا بتونم ازت عکس بندازم واسه همین کمتر عکس میتونم بزارم
امسالم مثه پارسال سال تحویل خواب بودی بعدشم که بیدار شدی نزاشتی ازت عکس بگیرم مدام میخواستی ماهیا رو ببینی و بهشون غذا بدی..
دختر گل من از عید خیلی راضی هستی وعید دیدنی رو دوست داری
قربونت برم که این روزا سر از پا نمیشناسی وخوشحالی که همش دورو برت شلوغه
بعد از هر مهمونی اسمای بچه ها رو تکرار میکردی تا خاطراتت رو زنده کنی..
دیننننا...مهدددددا...مرآآآآآآآت...هلییییییییا...نوراااااااااا
فدای شیرینی بیانت مامانی تمام کلمات رو تشدید دار وبا مکث میگی
اینم عکسای دوستات
ا
اینجا در حال گوووو مَ کردن دُریتا(گوگولی مگولی کردن یا همون لپ کشیدن)هستی
دختر مهربونم بار اول بود که دریتا رو میدیدی باهم خیلی گرم گرفتین ..یه لحظه ازتون غافل شدیم که دریتا دست فرشته کوچولوی منو گاز گرفت
دخترم گریه میکردی وهی میگفتی آبی ..آبی
ولی من نمیفهمیدم چی شده!
فرداش تو خونه وقتی اسم بچه ها رو میگفتی اسم دریتا رو بلد نبودی انگشتتو میگردی تو دهنت واونجوری خاطرشو بیاد میاوردی و ما کلی از خنده روده بر میشدیم...بعدا با بیان خاطراتت فهمیدم سر مداد آبی دعواتون شده بوده و دریتا انگشتتو گاز گرفته که مداد رو بدست بیاره
اینم فردای اون ماجرا دست در گردن دُریتا ..
قربون پاکی ومعصومی شما فرشته های کوچولو بشم
ایکاش ما بزرگترام میتونستیم معصومیت کودکیمونو حقظ کنیم وکینه ها رو از خودمون دور کنیم
اینم کادوی عیدیه دادا و نانی جونه یه ماشین لباسشویی واتو
جهیزیت داره جور میشه
ودر آخر اینم خونه جدیدته (قبلا کمد بود ولی الان خونه شما شده)که مهموناتم دعوت کردی...