آوینآوین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه سن داره

دختر بهار

در حیرتم چه زود روزگار میگذرد..

1392/2/14 15:08
نویسنده : مامان آوین
349 بازدید
اشتراک گذاری

هوا بهاری شد و پارک رفتنا هم دوباره آغاز شدن ...ودوباره فهمیدم که روزگار چقد زود میگذره...وتو چقد بزرگ شدی...پارسال یه عروسک کوچولوی خوشگلی بودی که بالای سرسره میزاشتیمت ...سر میخوردی...وصورت خوشگلت پر از خنده میشد...سوار تاب میشدی وما تاب تاب عباسی میخوندیم ومنتظر میموندیم تا برسیم بجایی از شعر که ...اگه خواستی بندازی بغل؟؟؟؟! تا شما با کلی ناز وادا بگی بابا و گاهی مامان ...ومن وبابایی در لحظه میمردیم برات...بغل

ولی امسال از دور که پارک رو میبینی دیگه منتظر نمیمونی ووقت رو هدر نمیدی ...میدویی با تمام هیجان به سمت زمین بازی خودت پله ها رو بالا میری واز سرسره سر میخوری ...میری روی تاب وحفاظش رو میکشی و تاب تاب عباسی رو خودت تنهایی میخونی...میری و واسه خودت دوست انتخاب میکنی و...ومن در حیرتم که روز گار با جه عجله ای میگذره...وبیشتر قدر لحظه ها رو میدونم..

 

 

 

 

 

  

دختر گلم  قد کشیدی  و خودتم اینو حس میکنی و به رخمون میکشی... رو پنجه هات میایستی وسعی میکنی کلیدای برق رو خاموش وروشن کنی ...وقتی وارد اتاقی میشیم حتما باید شما روشن کنی  واگه من روشن کنم اعتراض میکنی ومجبورم خاموش کنم تا شما اینکارو انجام بدی ...اونقد قوی شدی که میتونی دستگیره های دررو بگیری ودر رو باز کنی ...روزی چند بار هم  زاغ سیاه همسایه ها رو چوب میزنی ..دررو باز میکنی ومنتظر میمونی تا صدای باز شدن در حیاط رو بشنوی سرتو دولا میکنی از در  وهمسایه ها رو که رد میشن نگاه میکنی  تا مطمئن شی میرن خونشون..خیالت که راحت شد میای تو ودررو میبندی واین تفریحات ناسالم تا شب چندینبار ادامه دارداز خود راضی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

صدف
28 فروردین 92 14:57
ای جــــــــــــــــــــــــان با این زاغ سیاه چوب زدن همسایه ها برات غش نمیکنن ؟ وای که اگر من بودم وای وای درسته میخوردمت عروسک
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر بهار می باشد