آوینآوین، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

دختر بهار

باشه!؟خب؟!!

1392/5/27 23:54
نویسنده : مامان آوین
183 بازدید
اشتراک گذاری

آخه جوجه کوچولوی من گاهی میمونم چجوری میشه در عرض دو سال اینهمه تو حرف زدن تسلط پیدا کنی !! بعضی جمله بندیا ومخافتات واقعا متعجبم میکنهبغل

 

همه چیو باید مو بمو برات توضیح بدم وگرنه خودت انقد سوال میکنی تا کاملا تفهیم شه..

مامان متین داری چیکا میتنی؟چرا داری اینجوری میتونی؟چرا داری میشوری؟چرا ..

یا جمله هایی که پشت سر هم ردیف میکنی وبرای تنفس وسطش سرتو خم میکنی وسوالی میپرسی میگی خب؟؟ که باید اوکی بدیم ومطمئن شی داریم سخنرانیتو دنبال میکنیم..

 

توصیف خاطراتی رو که با بچه ها تو پارک بودی و معلومه بهت خیلی خوش گذشته وروزها ازش میگذره ولی هنوز اونا رو با اشتیاق مرور میکنی..

 

هر چیزی رو که دارم برات توضیح میدم مناسب سنت نیست ونباید اینکارو میکردی...سریع ربطش میدی به مرآت و میپری وسط حرفم که یعنی ادامه نده ومیگی مرآت توچولوئه نباید اینکارو بتنه..مامانش باید بتنهخنده

 

 درخواستای کودکانت که آخرش با یه عشوه ودلبری میپرسی باشـــــــــه؟!

برام خیلی جالبه که ترجیح میدی از جملات بنسبت طولانی وکامل تر استفاده کنی.. میگی مامان برام کتاب بخون تا من گوش کنم ؟باشـــــــــه؟!!...به جمله برام کتاب بخون بسنده نمیکن

 

بهت میگم کتابو از روی صندلی بیار ..یه نگاه به اینور اونر میکنی...دوباره با اشاره انگشت بهت میگم...با تعجب میگی مامان اشتباه میکنی؟!!این مبله (با اشاره انگشت) اون صندلیههههههههههماچخجالت

 یموقع ها که دعوات میکنم ودلیلشو ازت میپرسم خودتو برام لوس میکنی میگی: آخه دلیلش اینه که..اِم  اِم...آخه آخه آخه دوست دارم واسه همینه دیگهاوهخندهآخهه من اون لحظه چیکار میتونم بکنم جز اینکه روده بر شم از خنده وتمام سیستم تربیتی منو میفرستیش فضا...

یا بعضی اوقات که کاری کردی وبهت میگم میگی مامان متین آخه دارم باهات شوخی میکن(قربون شوخی کردنت برم که هنوز معنیشو دقیق نمیدونی چیه گاهی درست بکار میبری وگاهیم برای اینکه جو رو عوض کنی)ماچقهقهه

 

  مخالفتات ;که جدیدا حرف خودتو پیش میبری ..نمیخوام ..میخوام اینجوری تنم..اینجا بشین ...اینکارو بتن..صحبت نتن..منو نداه تن (نگاه کن)

 

 ملیحه خانوم اومده بود وداشت به زبون بچه ها باهات بازی میکرد گفت آوین منو ببر با هم تو خونت بازی کنی! گفتی نمیشه آخــــــــه!! شما بزرگــــــــی جا نمیشی که!!

 

همین الان که دارم وب رو آپ میکنم..روی صندلی غذاتی وداری غذا میخوری و اول به بابایی گفتی صندلی رو اونوری تن که اینو(با اشاره به تی وی) ببینم...بعد از چند دقیقه: بابا علی اینو(صندلیو) ببر اونجا که ببینم مامان متین چیکار میتنه!؟...میای نزدیکم یکم تو صفحه رو نگاه میکنی مامان داری چیکار میتنی؟ برات توضیح میدم..تقریبا غذاتو خوردی وکمی تو ظرفت مونده  :میخوام شما بهم غذا بدی(قربونت برم که اینجوری میگی حواست به من باشه..معمولا غیر مستقیم تقاضات رو میگی)با چنگال بهت میدم میگی نه نه با قاشق بدهابلهوبا قاشق بهت میدم...غذات که تموم میشه سرتو خم میکنی تو صورتمو ومیگی تموم شد؟!!! :بله...مامان متین خوشحالی؟!!! :بله..غذامو خوردم خیلی خوشحالی؟!!!مژهماچ

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

شیوا
6 شهریور 92 0:52
عزیززززم ... چه شیرین زبونیه این عسلم بخورمش من...
قربونش برم که مچ مامانشو میگیره که صندلیو با مبل اشتباه گرفته



خدا نکنه خاله جون

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر بهار می باشد