دیدار با دریا
هر وقت تو فیلم یا عکسای قدیمی دریا رو بهت نشون میدادم با علاقه وتعجب نگاه میکردی ومدام درباره اش ازم سوال میپرسیدی..مسافرت برامون یکمی سخته چون شما تو مسافتای طولانی حالت بد میشه...کوچکتر که بودی ازین حالتت وحشت میکردی وبرا همین ماهم مدتی بیخیال سفر شدیم ولی الان که بزرگتر شدی وقتی تو ماشین حالت بد میشه بهت میگم مامانی بخواب که حالت بد نشه وشماهم تقریبا کل راه رو میخوابی..البته این اولین باری که میگم ازین لحاظ که خاطرت بمونه وگرنه قبل از یکسالگی هم دریا رو دیده بودی..
از وقتی رفتی دریا دیگه ددر رو به پارک نمیشناسی دلت فقط دریا میخواد..خلاصه اینکه بقول خودت کلی شالاپ شولوپ آببازی کردی وبا شنای ساحل لات پشت وقلعه ساختی وکلی صدف شکار کردی..
تو جاده کلاردشت وقتی برای خوردن صبحانه توقف کردیم تازه از خواب بیدار شده بودی
وخیلی هم سرد بود وچمباتمه زده بودی تو بغل بابایی
صبحانه خوردیم وتاب بازی کردیم
اینم بیاد٢ سال پیش,اونموقع هنوز برات وبلاگ درست نکرده بودم الان خاطرات برام زنده شد ومینویسم...
عکس ٣ ماهگیت تو جنگلای گرگان
وقتیکه توی قایق بودیم شدت باد خیلی زیاد بود ومجبور شدم ببرمت زیر شالم قایمت کنم..وقتی که قایق ایستاد فکر میکردم خوابت برده خیلی آروم وبی سر وصدا بودی, بابایی آروم شال رو زد کنار وبا این صحنه مواجه شدیم
و اینم ترکمن کوچولوی ٣ ماهه ما