از مهربونیات هر چی بگم بازم کمه..
از خواب عصر که بیدار میشی دوست داری بازم یه بالشت بیارم جلو تی وی باهم دراز بکشیم ونازت کنم تا از کرختی در بیای یکم که میگذره میپرسم میوه میخوری جواب شماهم اکثر اوقات یه بــــــــــــــله بلند وبالاس
بعد با من میای ومیوه هارو انتخاب میکنییم ...مادر ودختر عاشق میوه ایم وعصرا جشن میوه میگیریمامروز رفتیم تا میوه برداریم ودیدیم همه چی ته کشیده فقط خیار مونده بود ویدونه سیب! گذاشتمشون توی ظرف و آوردم ..سیبا رو خرد کردم ودونه دونه بهت دادم تا بخوری یکی دوتا که خوردی پرسیدی مامان متین شما سیب نداری!؟؟گفتم نه مامانی میوه مون تموم شده آخریش بود ..یدونه برداشتی و سمت من گرفتی گفتی مامان شماهم بخور.. چه کیفی داشت خوردن سیب با دستای کوچولوی عاشقت دخترم ...وتا آخر سیب هر یدونه ای که من بهت میدادم شما هم یدونه دهانم میزاشتی و مطمئن میشدی که خوردم شما هم میخوردی...انقد عاشقانه اینکارو میکردی که نتونستم مقاومتی کنم...عاشق مهربونیتم دخترک نازم..قربون دل بزرگت برم من..دوست دارم
گاهی که خیلی خسته هستم ..حین بازی با شما ,چشمامو برای لحظه ای هم میزارم تا خستگی در کنم ..به ثانیه نمیکشه که رطوبت دلپذیری رو روی گونه ام حس میکنم و ..آخ که منو میکشی با این مهربونیای بی دریغت...عاشق این بوسه های شیرینتم که همه خستگی رو از تنم دور میکنه
توی چهره ها هم خیلی دقیق میشی و تو پارک یا تلویزیون بچه ها رو میبینی اگه چهرشون ناراحت باشه خودتم چهرتو ناراحت میکنی و میپرسی مامان نینی ناراحتــــــــــه؟ چرا ناراجته؟
اگرم کاری کنی که من ناراحت شم سریع میای بوس بارونم میکنی ومیگی مامان متین ناراحتی؟ بیا بوست کنم خوشحال شی..
صبحا هم که چشمای نازتو باز میکنی سریع صدام میکنی مامان متین بیا اینجا(گاهی هم بابا علی بیا اینجا) بمحض اینکه دولا میشیم تا از تخت بلندت کنیم دستاتو حلقه میکنی دور گردنمون یه ماچ آبدار میکنی...قربون بوسه های شیرینت برم که یه صبح پر انرژی رو برامون میسازی وتا شب بیمه ایم