آوینآوین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

دختر بهار

دندونای جدید مبارک

هر از گاهی دندوناتو چک میکنم البته اگه اجازه بدی عسلم...وهمین الان متوجه شدم اون پشت مشتابالا 2 تا دندون جدیدجوونه زدن اولین دندونای آسیاب ...این ماه دندونات خیلی عجله دارن که همشون باهم بیان 2 تاش دراومده 2 تا هم خیلی متورم شده و همین روزاس که بزنه بیرون این دوتا هم که کاملا غافلگیرمون کردن ...مبارکت باشه عزیزم... امیدوارم زودتر این مرحله دندون درآوردن رو براحتی سپری کنی خداروشکر فقط سردندون اولت کمی تب کردی بقیشون براحتی اومدن البته بماند که ١ ماه گذشته خیلی بی اشتها شده بودی مشخص بود دندونا ادیتت میکنن..وی الان راحتی امروز ١١ دی ٩١: دخترکم ٨٦ سانت قدشه ١٢٥٠٠ وزنش         ...
11 دی 1391

مدل کوچولو

دلم میخواست تا همیشه کنار خودم بخوابی نفساتو روی گونه هام حس کنم وبوی موهاتو استشمام کنم فکرشم نمیکردم بتونم روزی از خودم جدات کنم ...ولی اینم باید روزی اتفاق میفتاد و وقتش بود که مستقل شی... اینکارو با همراهی بابایی انجامش دادیم حدود ٢ ماهی بود که باهات صحبت کرده بودیم که دیگه نیمه شب بیدارنشی وسراغ میمی رو نگیری برای این مجبور بودم و شبا که بیدار میشدی بابایی بهت آب میداد وگاهی راهت میبرد تا بخوابی ...از اول دیماه هم دیگه تو تخت خودت میخوابی  ...خداروهمیشه شکر میکنم که دخترم همیشه با مامانیش همکاری میکنه وخیلی راحت با شرایط جدیدش کنار میاد ...   خانوم مهندس ما خیلی به پیچگوشتی علاقه داره ...میگیری دستت و م...
10 دی 1391

18 ماهگی

دختر قشنگم دیگه واسه خودت خانومی شدی ١٨ ماهه فرشته خونه مایی وهرروز روزامونو شیرینتر میکنی وقتی بابایی کیک وکادو رو برات آورد کاملا تشخیص میدادی که مال خودته کیک رو نشون میدادی وبه خودت اشاره میکردی میگفتی تت.. آو...یعنی کیک آوین وبیتابانه میخواستی کادوتو باز کنی که البته بهت یاد آوری کردیم که باید شمعا رو فوت کنی وبرقصی بعد کادوتو باز کنی وتوهم کارتو خیلی قشنگ بلد بودی همه رو وادار کردی تا برات دست بزنن وآهنگ تولدت مبارک رو بخونن تا تو نانای کنی وبعدش لبای خوشگلتو غنچه کردی شمعاتو فوت کردی ....١٨ ماهگیت مبارک فرشته مهربونم بابایی برات یه دفتر نقاشی کیتی(عاشق کیتی شدی هر جا عکسشو میبینی دستاتو میچرخونی ومیگی میچرخه...به یاد سرز...
23 آذر 1391

تنهام نزار

عزیزم امروز پنجشنبه بود وسرکار نرفتم کنارت بودم داشتم نگات میکردم وبوتو استشمام میکردم کنارم با آرامش خوابیده بودی ... که یهو از خواب پریدی واستفراغ کردی...  گلوت چرک داره واذیتت میکنه...با دستای کوچولوت گلوتو نشون دادی وگفتی درد وگریه کردی   وای دختر کوچولوی من امروز منو سورپرایز کردی نشسته بودیم داشتیم کتاب میخوندیم وبازی میکردیم که شروع کردی به شمردن از ١ تا ١٠ پشت سر هم وکامل بدون کمک..نمیدونی چقد هیجانزده شدم وگرفتم چلوندمت...ولی راستشو بخوای کمی هم ناراحت شدم چون برای مامان زمان تازگی نداشت وبهم گفت از چند روز پیش بلد بودی و واسه ملی خانوم خوندی وکلی دلبری کردی(ازاینکه نیمی از روزو کنارت نیستم و کلی لحطه های ش...
2 آذر 1391

آوین در باغ وحش

امروز دخترم ١٧ ماهگیشو تموم کرد و١٧ بار شمعشو فوت کرد...بابایی برات شمع جادویی گرفته بود وهی فوتش میکردی دوباره روشن میشد...خلاصه از رو بردیش تا کاملا خاموشش کنی   دخترم تو ١٧ ماهگی همه دنیای اطرافشو میشناسه واسماشون بلده...کلماتی رو که یادم نمیاد گفته باشم رو میگی ..یه نمونش دیروز رفته بودیم بیرون تا پل هوایی رو دیدی نشونش دادی وگفتی پل...تو خونه هم همه چیو میدونی مال کیه اگه وسیله کسی رو مثلا دایی مقدادو برداریم میای با تعجب نگا میکنی... میگی دادا...دادادا...یعنی مال داییمه.. دت ندن وای وای وای ...از لوسیات بگم دیروز رفته بودیم پاساژگردی هر کی میدیدت میخواست باهات بازی کنه میگفتی نه نه(با نشون دادن انگشتت)البته با دست...
19 آبان 1391

متفاوت

بالاخره دندون هفتمت رویت شد مدتهاس که اذیتت میکرد ..هر از گاهی با هزار کلک وارسی میکردم تا دیروز دیدم بالا سمت راست دستم خورد به دندون کوچولوی خوشگلت...نمیزاری که ببینم تا میگم آوین مامانی بیا دندوناتو ببینم سریع فرار میکنی و میگی نه!   روزا از سر کار که برمیکردم سریع میپری تو بغلم ئنشون میدی میگی مه مه..دیروز گفتم مامانی بزار بیام سلام کن بوسم کن بعد می می...امروز که اومدم تا اومدی بگی یاد حرفم افتادی سریع لباتو غنچه کردی وبیطاقت منو بوسیدی ولی نگفتی می می قربونت برم من انقد عاقل وحرف گوش کنی...خداروشکر میکنم همیشه عاقلانه رفتار میکنی   شیرینکاریات دیگه بینهایت شده  وقتی با سال گذشته مقایست...
9 آبان 1391

تنهایی

امروز ٢٩ مهر..٢ روزه که دارم میرم سرکار خیلی نگران بودم که اذیت نشی تا حالا مدت طولانی تنهات نزاشته بودم ...روز اول بهت خوش گذشته بود فقط گاهی یاد میمی میفتادی و وقتی اومدم حسابی از شرمندگیش دراومدی ٤٥ دقیقه تمام بهم چسبیده بودی ومیمی میخوردی ومن میبوسیدم ومیبوییدمت خلاصه کلی با هم عشق کردیم..  ولی امروزاز صبح که بیدارشده بودی لباس منو گرفته بودی دستت و صدام میکردی...وقتی که اومدم تازه خوابت برده بود فرشته قشنگم وقتی نگات کردم دلم لرزید لباس منو تنت کرده بودی وداشتی خواب فرشته ها رو میدیدی...خوابت عمیق بود کنارت خوابیدم دستات رو ناز کردم وگونه هاتو بوسه بارون کردم ولی بیدار نشدی...عزیزم مامانی خیلی خیلی دوست داره...
29 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر بهار می باشد