الاغ!!!
چند شب پیش با یکی از دوستای خوبم و همسرشون که یه گل پسر شیرین زبون همسن شما دارن رفته بودیم پارک..خیلی بهمون خوش ..موقع خدا حافظی رهام با بابایی خدا حافظی کرد وگفت ارادت...بابایی گفت غلامم..شماهم هیجان زده شدی وخواستی حرف بابایی رو تکرار کنی صداتو کلفت کردی دور خودت میچرخیدی و بلند میگفتی غلامــــــم...غلاغــــــــــم....الاغــــــــــــم...الاغـــــــــــم دیگه ما بودیم وخندههههههههههه هر 10 دقیقه یبار یادش میفتادیم ومیخندیدیم ...
نویسنده :
مامان آوین
18:38