آوینآوین، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

دختر بهار

این چیـــــــه!!

دارم برات کتاب پو پو رو میخونم ...میریسیم به عکس شیطون  ..انگشتتو میزاری روی عکسشو میگی این چیه؟! این عکس یه شیطونه که داره پوپو رو گول میزنه که میوه نشسته بخوره...و ادامه میدم ..این چیه؟!! ......این آقای دکتره پوپو میوه نشسته خورده دلش درد گرفته رفته پیش آقای دکتر تا خوبش کنه...نوشته های کتاب قصه رو ادامه میدم...دوباره...این چیه؟! .... همیشه عاشق این مرحله ی این چیه گفتن های کودکانه بودم...دخترم بزرگ شد وروزی هزار بار از  این چیه ها؟! میپرسه...ومن عاشقانه  سعی میکنم سوالای تکراریه شمارو به بهترین شکل برات پاسخ میدم..   با اسباب بازیات مشغولی..ازت سوال میکنم آوینم شیر عسل میخوری برات بیارم یا دَنت؟! ...
14 ارديبهشت 1392

قشنگترین شعر..

چقدر شیرینه وقتی طنین صدات فضای خونه رو پر میکنه...وچه لذتی میبرم وقتی میبینم انقد بزرگ شدی که راه میری وتنهایی شعر میخونی .....بیشترین شعرایی که میخونی :   گریه ..بده.. بچه ها...همیشه...بخندیم...ها ها  ها اِ..بی...سی... دی..ای... اف... جــــــــــــــــــــــــــــی..اِ... آ... جِ ... کِ...  اِ اّ... اِ اّ... پــــــــــــــــــــــــی شصته کجا؟ من اینجا.. خدا براتون ...خوبی...میخوام واز 1تا 20 رو میشماری وآخرشم واسه خودت دست میزنی..  کامل صحبت میکنی و سعی میکنی کلمات وجملاتت رو بدون اشکال  تلفظ کنی..کم هم نمیاری ...بهت میگم آوین بگو قستنطنیه...میپری بالا وپایین ومیگی قُستَن تی اِ&n...
25 فروردين 1392

سال نو مبارک..

بهارِ ی دوباره ..نوروز ی دوباره... بر تو شکوفه بهاری من مبارک روزگارت  همیشه بهاری باد...   دخترکم این نوروز با همه قشنگیش کمی سخت گذشت ...روز اول نوروز با همکاری شما تصمیم گرفتیم با می می خداحافظی کنیم..خیلی سخت بود وداع... نگاه های عاشقانت رو وقتی شیر میخوردی هرگز از خاطر نمیبرم ...از خدا سپاسگذارم که بمن اجازه داد تا این لذت رو تجربه کنم.. وابستگی شما خیلی منو میترسوند که آسیب نخوری ... بخاطر همین چند ماه اخیر وعده های شیر خوردنت رو کم کردم ...نمیدونستم کی بلاخره میتونم دل بکنم...هراس داشتم  ازین که شاید بااین وداع ازم دور شی یا دیگه دوسم نداشته باشی.. نمیدونستم چجور باید تمومش کنم ...از خد...
8 فروردين 1392

دلبرکم..

آوین گلم امروز میخوام از دلبریای جدیدت برات بگم.. یه زمانی همش بابایی رو بوس میکردی ویه نگاه به من میکردی وفرار میکردی که یعنی من گیرت نندازم  وبوست کنم چون میدونستی چقد عاشق بوسیدنتم...تو هم با شیطونی تمام از دستم در میرفتی...منم همش به بابایی حسودیم میشد   تا اینکه بابایی برای ولنتاین یه زنگوله بوسیدن گرفت...ومن تاصدای اونو در میاوردم تو  ومیدوییدی و میومدی ماچم میکردی...دست دَدی جون درد نکنه بلاخره تو رو سربراه کرد   ولی قشنگتر از اون وقتاییه که از سر کار برمیگردم میای به استقبالم از دور دستاتو باز میکنی ومیدویی وخودت پرت میکنی تو بغل مامانی وک...
16 اسفند 1391

چــــــــــــــــی بـــــــــــــــــود؟!!

اولین جمله ای که گفتی هفته گذشته بود تو ماشین نشسته بودیم ویهو صدای بلند اومد بابایی گفت چی بود؟؟!!! شماهم تکرار کردی چی بود؟(تو چهترم حالت تعجب داشتی)ماهم کلی ذوق کردیم وخندیدیم که شما هم مرتب تکرار میکردی چی بو د!!؟چی بود!!؟ وانقد تکرار کردی که همونجوری خوابت برد...یه اتفاق خوب دیگه هم افتاد ...دیگه وقتی تو ماشین میشینی حالت بد نمیشه..اینجوری که بودی هیچجا نمیتونستیم بریم تا میشستیم و شروع میکردی به ناله وگریه وبعدشم گلاب به روت......ولی الان خیلی شاد وشنگول میشینی تو ماشین وتا آخرشم خوش اخلاقی...خداروشکر همیشه میترسیدم همینجوری بمونی   کلمات رو یا اولشو میگی طبق معمول گذشته  یا اگه بخوای بگی کامل وخیلی قشنگ بدون اشتباه تل...
19 بهمن 1391

لاااا....لااااا

دیروز با آنی رفته بودی خانه اسباب بازی وکلی دوست پیدا کردی توخونه راه میرفتی ومیگفتی توپ...نیما ..انقد نیما رو قشنگ تلفظ میکردی که دلم ضعف میرفت باید یروز بیام این آقا نیما رو ببینم کیه که دل دخترمو برده!!   با هم رفته بودیم حمام وداشتیم آببازی میکردیم یه لحظه یهو برگشتی وبا اصرار گفتی مامان لا لا ...تعجب کردم ..این چه وقته خوابه؟ گفتم مامانی خوابت میاد ؟!! دوباره گفتی لا لا.. لا لا..یه نگاه بهت کردم و موضوع رو گرفتم(یاد وقتی افتادم که پیاز خرد میکنم وخوابت میگیره) کلی از دستت خندیدم...با صابون بازی میکردی که دستاتو مالیده بودی به چشمات و چشات میسوخت واسه همین فکر میکردی چشات میسوزه حتما خوابت میاد خونه آنی که هستیم فریزر...
17 بهمن 1391

شیر دوغ D-:

حالا بیشتر عاشق خنده هاتم وقتی میخندی یه ردیف سفید از مرواریدای خوشگلت پیدا میشن...2 تا دندون آسیاب دیگه هم بالا  دراومدن ...مبارک باشه عزیزم...2 ماهی میشه که وعده های شیر خوردنتو کم میکنم برام خیلی سخت بود که بخوام یدفعه اینکارو بکنم ...همین الانم که بروزی 6 بار رسوندم گاهی غصه میخورم چون این وعده ها برای زمانای خواب وبیدار شدنته ...دلم برای شیطنتات موقع شیر خوردن تنگ شده ...ایستاده ...نیمه ایستاده یه پارو من یه پا رو هوا وانواع واقسام مدلا غذا خوردنت خیلی عالی شده با اشتها میشینی وغذاتو تقریبا همیشه تموم میکنی کنار غذا هم همیشه باید دوغ باشه خیلی دوست داری هر وقت یادم بره برات بیارم غذا رو پس میزنی و میگی دوغ!! دیشب برات سالاد ا...
4 بهمن 1391

تکمیل کلمات

زیباترین کلماتو از لبای خوشگل کوچولوت شنیدم همه چیو به مامانی تفهیم میکردی البته فقط بخش اول کلماتو بخاطر همین لغاتی که میگفتی رو نمیتونستم برات بنویسم چون خیلی زیاد بودن فقط مامان وبابا شیر  یخ وهمه کلمات 1 بخشی رو کامل تلفظ میکردی اما انگار تصمیم گرفتی کاملشون کنی دیشب بابایی عکسای کیمدی رو نشونت میداد ودونه دونه اسم کلاهاشونو میگفت شمام تکرار میکردی بابایی گفت این کلاه شاپوئه...شمام تکرار کردی شاپو قبلا میگفتی شا...بابایی گفت این کلاه ایمنیه شما: ایننی  که قبلا فقط ای میگفتی...امروزم داشتی بیبی انیشتن نگاه میکردی گفتم این میمونه گفتی ممون...عزیزم اینم مرحله جدیدی که بازم شیرینترت میکنه مبارک باشه کوچولوی شیرین زبونم &n...
24 دی 1391

بازم کوچولوی خودمی

١٢ تا دندون داری 6 تا بالا 6 تا پایین...حالا که زیاد شدن دیگه مامانی تنبل دندوناتو جدی گرفت وهر شب برات مسواک میزنه توهم عاشقشی در طول روز اگه مسواکتو ببینی میگی م ونشونش میدی یعنی برام مسواک بزن...تازه به نخ دندونم علاقه داری وکلا هر کاری که ما انجام میدیم رو بلافاصله تکرار میکنی ..واینگونه بود که تمام نخ دندون رو از قوطیش بیرون کشیدی   قربونت برم که داری بزرگ میشی  اینکه میگن هر چی بزرگ شی بازم واسه مادرت همون بچه کوچولویی واقعیته..یهو بزرگ شدی  کاملا حواست به اطرافت هست وقتی گرسنه میشی یجوری بهم میفهمونی وازت میپرسم آوین جان مامانی گرسنته؟؟ برات غذا بیارم؟؟ شمام میگی آم آم وسرتم به نشانه تایید تکون میدی  ...
24 دی 1391

دندونای جدید مبارک

هر از گاهی دندوناتو چک میکنم البته اگه اجازه بدی عسلم...وهمین الان متوجه شدم اون پشت مشتابالا 2 تا دندون جدیدجوونه زدن اولین دندونای آسیاب ...این ماه دندونات خیلی عجله دارن که همشون باهم بیان 2 تاش دراومده 2 تا هم خیلی متورم شده و همین روزاس که بزنه بیرون این دوتا هم که کاملا غافلگیرمون کردن ...مبارکت باشه عزیزم... امیدوارم زودتر این مرحله دندون درآوردن رو براحتی سپری کنی خداروشکر فقط سردندون اولت کمی تب کردی بقیشون براحتی اومدن البته بماند که ١ ماه گذشته خیلی بی اشتها شده بودی مشخص بود دندونا ادیتت میکنن..وی الان راحتی امروز ١١ دی ٩١: دخترکم ٨٦ سانت قدشه ١٢٥٠٠ وزنش         ...
11 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر بهار می باشد