آوینآوین، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

دختر بهار

چــــــــــــــــی بـــــــــــــــــود؟!!

اولین جمله ای که گفتی هفته گذشته بود تو ماشین نشسته بودیم ویهو صدای بلند اومد بابایی گفت چی بود؟؟!!! شماهم تکرار کردی چی بود؟(تو چهترم حالت تعجب داشتی)ماهم کلی ذوق کردیم وخندیدیم که شما هم مرتب تکرار میکردی چی بو د!!؟چی بود!!؟ وانقد تکرار کردی که همونجوری خوابت برد...یه اتفاق خوب دیگه هم افتاد ...دیگه وقتی تو ماشین میشینی حالت بد نمیشه..اینجوری که بودی هیچجا نمیتونستیم بریم تا میشستیم و شروع میکردی به ناله وگریه وبعدشم گلاب به روت......ولی الان خیلی شاد وشنگول میشینی تو ماشین وتا آخرشم خوش اخلاقی...خداروشکر همیشه میترسیدم همینجوری بمونی   کلمات رو یا اولشو میگی طبق معمول گذشته  یا اگه بخوای بگی کامل وخیلی قشنگ بدون اشتباه تل...
19 بهمن 1391

لاااا....لااااا

دیروز با آنی رفته بودی خانه اسباب بازی وکلی دوست پیدا کردی توخونه راه میرفتی ومیگفتی توپ...نیما ..انقد نیما رو قشنگ تلفظ میکردی که دلم ضعف میرفت باید یروز بیام این آقا نیما رو ببینم کیه که دل دخترمو برده!!   با هم رفته بودیم حمام وداشتیم آببازی میکردیم یه لحظه یهو برگشتی وبا اصرار گفتی مامان لا لا ...تعجب کردم ..این چه وقته خوابه؟ گفتم مامانی خوابت میاد ؟!! دوباره گفتی لا لا.. لا لا..یه نگاه بهت کردم و موضوع رو گرفتم(یاد وقتی افتادم که پیاز خرد میکنم وخوابت میگیره) کلی از دستت خندیدم...با صابون بازی میکردی که دستاتو مالیده بودی به چشمات و چشات میسوخت واسه همین فکر میکردی چشات میسوزه حتما خوابت میاد خونه آنی که هستیم فریزر...
17 بهمن 1391

شیر دوغ D-:

حالا بیشتر عاشق خنده هاتم وقتی میخندی یه ردیف سفید از مرواریدای خوشگلت پیدا میشن...2 تا دندون آسیاب دیگه هم بالا  دراومدن ...مبارک باشه عزیزم...2 ماهی میشه که وعده های شیر خوردنتو کم میکنم برام خیلی سخت بود که بخوام یدفعه اینکارو بکنم ...همین الانم که بروزی 6 بار رسوندم گاهی غصه میخورم چون این وعده ها برای زمانای خواب وبیدار شدنته ...دلم برای شیطنتات موقع شیر خوردن تنگ شده ...ایستاده ...نیمه ایستاده یه پارو من یه پا رو هوا وانواع واقسام مدلا غذا خوردنت خیلی عالی شده با اشتها میشینی وغذاتو تقریبا همیشه تموم میکنی کنار غذا هم همیشه باید دوغ باشه خیلی دوست داری هر وقت یادم بره برات بیارم غذا رو پس میزنی و میگی دوغ!! دیشب برات سالاد ا...
4 بهمن 1391

تکمیل کلمات

زیباترین کلماتو از لبای خوشگل کوچولوت شنیدم همه چیو به مامانی تفهیم میکردی البته فقط بخش اول کلماتو بخاطر همین لغاتی که میگفتی رو نمیتونستم برات بنویسم چون خیلی زیاد بودن فقط مامان وبابا شیر  یخ وهمه کلمات 1 بخشی رو کامل تلفظ میکردی اما انگار تصمیم گرفتی کاملشون کنی دیشب بابایی عکسای کیمدی رو نشونت میداد ودونه دونه اسم کلاهاشونو میگفت شمام تکرار میکردی بابایی گفت این کلاه شاپوئه...شمام تکرار کردی شاپو قبلا میگفتی شا...بابایی گفت این کلاه ایمنیه شما: ایننی  که قبلا فقط ای میگفتی...امروزم داشتی بیبی انیشتن نگاه میکردی گفتم این میمونه گفتی ممون...عزیزم اینم مرحله جدیدی که بازم شیرینترت میکنه مبارک باشه کوچولوی شیرین زبونم &n...
24 دی 1391

بازم کوچولوی خودمی

١٢ تا دندون داری 6 تا بالا 6 تا پایین...حالا که زیاد شدن دیگه مامانی تنبل دندوناتو جدی گرفت وهر شب برات مسواک میزنه توهم عاشقشی در طول روز اگه مسواکتو ببینی میگی م ونشونش میدی یعنی برام مسواک بزن...تازه به نخ دندونم علاقه داری وکلا هر کاری که ما انجام میدیم رو بلافاصله تکرار میکنی ..واینگونه بود که تمام نخ دندون رو از قوطیش بیرون کشیدی   قربونت برم که داری بزرگ میشی  اینکه میگن هر چی بزرگ شی بازم واسه مادرت همون بچه کوچولویی واقعیته..یهو بزرگ شدی  کاملا حواست به اطرافت هست وقتی گرسنه میشی یجوری بهم میفهمونی وازت میپرسم آوین جان مامانی گرسنته؟؟ برات غذا بیارم؟؟ شمام میگی آم آم وسرتم به نشانه تایید تکون میدی  ...
24 دی 1391

دندونای جدید مبارک

هر از گاهی دندوناتو چک میکنم البته اگه اجازه بدی عسلم...وهمین الان متوجه شدم اون پشت مشتابالا 2 تا دندون جدیدجوونه زدن اولین دندونای آسیاب ...این ماه دندونات خیلی عجله دارن که همشون باهم بیان 2 تاش دراومده 2 تا هم خیلی متورم شده و همین روزاس که بزنه بیرون این دوتا هم که کاملا غافلگیرمون کردن ...مبارکت باشه عزیزم... امیدوارم زودتر این مرحله دندون درآوردن رو براحتی سپری کنی خداروشکر فقط سردندون اولت کمی تب کردی بقیشون براحتی اومدن البته بماند که ١ ماه گذشته خیلی بی اشتها شده بودی مشخص بود دندونا ادیتت میکنن..وی الان راحتی امروز ١١ دی ٩١: دخترکم ٨٦ سانت قدشه ١٢٥٠٠ وزنش         ...
11 دی 1391

مدل کوچولو

دلم میخواست تا همیشه کنار خودم بخوابی نفساتو روی گونه هام حس کنم وبوی موهاتو استشمام کنم فکرشم نمیکردم بتونم روزی از خودم جدات کنم ...ولی اینم باید روزی اتفاق میفتاد و وقتش بود که مستقل شی... اینکارو با همراهی بابایی انجامش دادیم حدود ٢ ماهی بود که باهات صحبت کرده بودیم که دیگه نیمه شب بیدارنشی وسراغ میمی رو نگیری برای این مجبور بودم و شبا که بیدار میشدی بابایی بهت آب میداد وگاهی راهت میبرد تا بخوابی ...از اول دیماه هم دیگه تو تخت خودت میخوابی  ...خداروهمیشه شکر میکنم که دخترم همیشه با مامانیش همکاری میکنه وخیلی راحت با شرایط جدیدش کنار میاد ...   خانوم مهندس ما خیلی به پیچگوشتی علاقه داره ...میگیری دستت و م...
10 دی 1391

18 ماهگی

دختر قشنگم دیگه واسه خودت خانومی شدی ١٨ ماهه فرشته خونه مایی وهرروز روزامونو شیرینتر میکنی وقتی بابایی کیک وکادو رو برات آورد کاملا تشخیص میدادی که مال خودته کیک رو نشون میدادی وبه خودت اشاره میکردی میگفتی تت.. آو...یعنی کیک آوین وبیتابانه میخواستی کادوتو باز کنی که البته بهت یاد آوری کردیم که باید شمعا رو فوت کنی وبرقصی بعد کادوتو باز کنی وتوهم کارتو خیلی قشنگ بلد بودی همه رو وادار کردی تا برات دست بزنن وآهنگ تولدت مبارک رو بخونن تا تو نانای کنی وبعدش لبای خوشگلتو غنچه کردی شمعاتو فوت کردی ....١٨ ماهگیت مبارک فرشته مهربونم بابایی برات یه دفتر نقاشی کیتی(عاشق کیتی شدی هر جا عکسشو میبینی دستاتو میچرخونی ومیگی میچرخه...به یاد سرز...
23 آذر 1391

تنهام نزار

عزیزم امروز پنجشنبه بود وسرکار نرفتم کنارت بودم داشتم نگات میکردم وبوتو استشمام میکردم کنارم با آرامش خوابیده بودی ... که یهو از خواب پریدی واستفراغ کردی...  گلوت چرک داره واذیتت میکنه...با دستای کوچولوت گلوتو نشون دادی وگفتی درد وگریه کردی   وای دختر کوچولوی من امروز منو سورپرایز کردی نشسته بودیم داشتیم کتاب میخوندیم وبازی میکردیم که شروع کردی به شمردن از ١ تا ١٠ پشت سر هم وکامل بدون کمک..نمیدونی چقد هیجانزده شدم وگرفتم چلوندمت...ولی راستشو بخوای کمی هم ناراحت شدم چون برای مامان زمان تازگی نداشت وبهم گفت از چند روز پیش بلد بودی و واسه ملی خانوم خوندی وکلی دلبری کردی(ازاینکه نیمی از روزو کنارت نیستم و کلی لحطه های ش...
2 آذر 1391

آوین در باغ وحش

امروز دخترم ١٧ ماهگیشو تموم کرد و١٧ بار شمعشو فوت کرد...بابایی برات شمع جادویی گرفته بود وهی فوتش میکردی دوباره روشن میشد...خلاصه از رو بردیش تا کاملا خاموشش کنی   دخترم تو ١٧ ماهگی همه دنیای اطرافشو میشناسه واسماشون بلده...کلماتی رو که یادم نمیاد گفته باشم رو میگی ..یه نمونش دیروز رفته بودیم بیرون تا پل هوایی رو دیدی نشونش دادی وگفتی پل...تو خونه هم همه چیو میدونی مال کیه اگه وسیله کسی رو مثلا دایی مقدادو برداریم میای با تعجب نگا میکنی... میگی دادا...دادادا...یعنی مال داییمه.. دت ندن وای وای وای ...از لوسیات بگم دیروز رفته بودیم پاساژگردی هر کی میدیدت میخواست باهات بازی کنه میگفتی نه نه(با نشون دادن انگشتت)البته با دست...
19 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر بهار می باشد