لاااا....لااااا
دیروز با آنی رفته بودی خانه اسباب بازی وکلی دوست پیدا کردی توخونه راه میرفتی ومیگفتی توپ...نیما ..انقد نیما رو قشنگ تلفظ میکردی که دلم ضعف میرفت باید یروز بیام این آقا نیما رو ببینم کیه که دل دخترمو برده!! با هم رفته بودیم حمام وداشتیم آببازی میکردیم یه لحظه یهو برگشتی وبا اصرار گفتی مامان لا لا ...تعجب کردم ..این چه وقته خوابه؟ گفتم مامانی خوابت میاد ؟!! دوباره گفتی لا لا.. لا لا..یه نگاه بهت کردم و موضوع رو گرفتم(یاد وقتی افتادم که پیاز خرد میکنم وخوابت میگیره) کلی از دستت خندیدم...با صابون بازی میکردی که دستاتو مالیده بودی به چشمات و چشات میسوخت واسه همین فکر میکردی چشات میسوزه حتما خوابت میاد خونه آنی که هستیم فریزر...
نویسنده :
مامان آوین
10:11